شاعر : حسن لطفی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : مسمط
به مـدیـنـه خـبـرِ سوخـتـنـش را نبرید آه درسـایـه بـیـائـیـد تـنـش را نـبـریـد
پیشِ اونامِ حـسین وحسنـش را نبرید ازروی سیـنۀ او پیـرهـنش رانـبـرید
بگـذاریـد که راحت بدهـد جـان زینب
هرچه کردند نـسوزد دَمِ آخـر که نشد یا کمی کم بشود گریۀ خواهـرکه نشد
یابه عباس نگـوید غـمِمعجـرکه نشد یا نخواند نَفَـسی روضۀحنجرکه نشد
چهپریشان شده امروز،پریشانزینب
بینَفس مانده و بالایِ سرش نیست کسیروبه قبله شده و دور وبرش نیست کسی
تابگیرند زیرِبال وپَرش نیست کسی یا بگیرند خبرازجگـرش نیست کسی زیرِلب داشت حسینیم سَنَ قوربان زینب
یادش اُفتاد خودش دید پرش را بُردند دیـر آمد سـرِگـودال سـرش را بُـردند
با سرِ نـیـزۀ سرخـی پسرش را بُردند زودتر از زن و بچه خبرش را بُردند
میدَودَ دروسطِ خـیمۀ سـوزان زینب
یکطرفداشت سنان باززنانرامیزدیکطرف حرمله هم پیروجوان را میزد
هـمـۀ قـافـلـه را دخـتـرکـان را میزد جای شلاق به تن چوبِ کمان را میزد
تک و تنهـا شده با جمعِ یتـیمان زینب
چه کند،مادری ازطفل نشان میخواهد کودکِ بیرَمَـقی تکـۀ نـان میخواهد
دختری آمده از عـمّـه توان میخواهد راه رفتن به رویِ آبله جان میخواهد
میرود تا برسد گـوشـۀ ویـران زینب